زندگیم همیشه با سختیا عجین شده بود مقصر خودم بودم واسه تک تک اتفاقا و مشکلاتم .قبل از این دختری بودم ساده و معصوم و مظلوم ,که حتی خجالت میکشید سرشو بالا بگیره یه جمله ای رو به زبون بیاره یا از حقش دفاع کنه .دختری بودم با ظاهر خوب و باطن پاک .دختری که حتی از صدای شنیدن جنس مخالفش احساس گناه میکرد ولی بعداز ازدواجش اون دختر ساده و معصوم و مظلوم .زیره باره مشکلات دست و پنجه نرم میکرد با کتکها .حرفای ناجور و خیانتها و تنهایی و غربت و اینکه التماسها و خواهش و تمنا برای نگه داشتن زندگیش و بهم نخوردن اون زندگی ولی نتونست ,نشد . حالا اون دختر معصوم و مظلومی که زیره باره اون مشکلات بود بعداز طلاقش تبدیل شده به یه زن عصبی و پرخاشگر وبدذات و دنبال انتقام از زندگیای اینو اون تا جایی که احساس آرامش کنه از التماسا و گریه هایی که میکرد توی زندگیش ,الان دیگرون این التماس رو بکنن ولی این انتقاما باعث شد زندگیم تباه تر بشه و آبروم بیشتر بره و زندگیه کسی که حقش نبود این انتقاما .نابود بشه بااون همه خوبیها و مهربانیها و زحمتهاش . حالا خودمو لایق بدترین اتفاقا میدونم و منتظره انتقامی هستم که ازم قراره گرفته بشه و درنهایت کشتن خودمه و راحت شدن کسایی که کنارم بودن و زجر کشیدن به خاطره وجوده من .
درباره این سایت